شده برید بالای شهرا ...همون که میگن بام شهر؟؟؟

از اونجا که نگاه میکنید به پنجره های خونه های شهر.....

ادم باخودش میگه توی تک تک این پنجره یه سرنوشتی رقم میخوره..هرکسی یه خاطره تلخو شیرینی داره تجربه میکنه....از کوچیکترش بگیر تا بزرگترش....

به پنجره هایی که چراغاشون روشنه نگاه میکنید میگید  اون خانواده بیدارنا...نکنه مهمون دارن یا مراسمی....

به پنجره های خاموش و تاریکشون نگاهی کنید.....بین اتاقای تاریک و خاموششون چشاتونو متمرکز کنید...با خودتون به ماها فکر کنید و بگید بین این اتاقای تاریک و خاموش...شاید ترانسکشوال های این شهر دارن اشک میریزن به زندگی خودشون....غصه میخورن...سختی های گفتن مشکلشون به خانواده های سرسخت ایرانی....سختی های مجوز گیری رسمی...سختی های مالی...سختی های حاصله از اجتماع و و و ....یه لحظه به ماها فکر کنید ولی با نگاه کردن به پنجره های تاریک و خاموش خونه های شهرتون!!!شاید اتاق یک ترانسکشوال باشد!!

 

توی سطح شهر که راه میرید...شد یکی رو دیدید سرش خیلی غیر طبیعی وار زمینه!!سر به زیره!!نگاه به جلوش نمیتونه بکنه!!ماسک رو صورتشه!!....ظاهری مغایر و ناهماهنگ با تیپ پسرانه یا برعکس دخترانه داره...توی خودش یه زندانی درست کرده رفته توی اون خودشو حبس کرده...اون شاید یه ترانسکشوال باشه....تپش قلبش زیاده... میترسه قدم بندازه...بهش نگاه نکنید...تمرکز نکنید...اون بیشتر میترسه...چندباری چشاتونو نچرخونین زل بزنید...یا خدایی نکرده یه چیزی بهش بگید یا اذیت فیزیکی کنیدش...اون خودش خیلی اذیت کشیده و تو عذابه شما با یه نیم نگاه مرموزانه تش قلبشو زیاد نکنید...

شاید اون یک ترانسکشوال باشه!!

او که تنهاس..تنها امده....تنها هست...تنها میمیره....

اوکه هویت خواست...اما طرد شد....

اوکه نه حق کار داره نه حق طبیعی شهروندی ...

او که گم شده در غربت غریبه ها...

او که جز خدا کسی نمیبیندش...

 

خسته ام خسته وتنها....

نه ندایی دارم که گوید که در این نزدیکیست...

پس چرا کسی نیست که صدایم کند که صدایم بشنود....پس چرا؟؟

کجاست مادرم؟اون  که طاقت دیدن خار تو پامو نداشت الان سکوت اختیار کرده جلو حرفام خواسته هام و چیزی نمیگه

کجاست پدرم؟؟اون که با هر بار دیدن قد و قامتم خدارا شکر میکرد وافتخار!!....الان چقدر راحت جمله ی طردت میکنم و دیگه حق زندگی کنار مارو نداری اگه بخوای ...کنی!رو صرف میکنه