دعایم کنید

چقدر غم ناک  چقدر سنگین چقدر دلگیر میگذرد زمان برمن....

چقدر دنیا بر من غریب است....هرروز بدتر از دیروز....

چقدر ثانیه ها لنگان میروند میگذرند تا غم هایم با طراوت بماند....

شب ها با سکوت پرمعنایش بامن عجین اند...

چرا هستم...چرا بودم...کاش بدانم...

زمان گذشت لیسانسم رو گرفتم....لیسانسیه ی شیمی از دانشگاه سراسری...حق کارم صفر....ارزش اجتماعیم صفر....از بودن خودم  خودم بیزارم....

۴سال دانشگاه جهنم پرحرارت زندگیم شد....اشکم را ریخت...خسته شدم ازش...تصمیم فرار ازش میگرفتم بارها وبارها...انگار اجر ها سنگها و نماهایش بر سرم میریختند...بدترین ثانیه های عمرم گذشت در این محوطه...همه خوشحال و شادمان و ازادی دوری از خانه را با پوست واستخوان جشن میگرفتند ولی من بااسترس و تشویش قدم گذاشتم...که وای ای خدا چگونه حرف بزنم چگونه راه برم تا کسی دیگه مثل دبیرستان مسخرم نکند...اما فایده ای نداشت...۴سال دبیرستان در ۴سال دانشگاه تکرارشد...نتیجه اش روحی ازرده باحالاتی از افسردگی وچشمانی حساس تر به اشک و بی رمقی محض برای هرگونه ادامه تحصیل و پیشرفت و ....روحم ارامش ندارد یشرفت برایم بی معناهست....هرگونه یشرفت لذتی برایم نخواهد داشت زمانی که منیت خودم را نمیشناسم یا نمیتوانم به اطراف بشناسانم!!!

حال مدرکی دردست دارم هیچ حس غرور و افتخار برایم دست نمیدهد...تازمانی که تطبیق پیدا نکردم!!!هیچ رمق و حسی ندارم برای پیشرفت تحصیلی تا تطبیق پیدا نکردم....وای بر خانواده های جاهلی مثل خانوده من که فرزندشان را له میکنند تا سرافکنده نشوند!!خدا بگذرد من نمیگذرم از حقم ....!!

دعایم این است گره از کارهایم بگشاید....تا بتوانم خودم را به ساحل خوشبختی ام برسانم...هرچند تنها....ولی خودم را برسانم تا ارامش بگیرم..تا سلول های مغزم ارامش بگیرد...روحم اه ارامش بکشد...خنده بر لبانم سبز شود...پر دراورم پرواز کنم بر عمق اسمان های بی کران که فعلا بر من مه الود است!!!

سپاس از اینکه بامن بودید...

برایم دعا کنید

اصلا روحیه ی مناسب ندارم....افسار زندگی از دستم گسیخته....

دعایم کنید ای دعا کنندگان شبانه بر درگاه خدا....

تقدیم به هم نوعان عزیزم

ترانسکشوال کیست؟؟؟؟

با نوشتن این جمله و سرچ کردن در انواع وبسایتها و ادرسها....هزاران هزار لینک مختلف عایدمان میشود...نظرات متفاوت...تعریفات علمی و بحث درمورد حقوق بسیار زیاد و یا حقوق پایمال شده و....

نوشته اند...ترانسکشوال روح مغایرو متمایز با جسم...احساسات متمایز با جسم...

ویا افرادی که خود را متعلق به جنس مخالف جسمشان حس میکنند از زمان طفولیت...

یا کسانی که در صدد کسب خصوصیات ظاهری و اناتومیک جنس مخالف جسمشون هستند و خواهان تطبیق جنسیتشون باانجام عمل های جراحی....برای احراز واقعیت جنسیشان....

وهمچنین ...روحی دخترانه درقالب پسرانه و برعکس روحی پسرانه در قالب دخترانه

و و و و ....

            از تک تک هم نوعانم....

                 از هم دردانم....

میپرسم.....؟؟؟؟؟

 که ایا زندگی ماها همین خطور تایپ شده بر صفحات نت وورک هست؟؟

  ایا زندگی ماها میتونه خلاصه بشه بین جملات؟؟؟

یعنی ما اینهمه ساده و ارام زندگی کردیم...

پس چقدر قشنگ بود زندگی ما....!!اگر اینطور بود پس چیست اینهمه ناله ها؟؟؟چرا ازیک جامعه ای گویند به هزار نفر هم نمیرسند(جامعه ترانس )...اینمهمه وبلاگ رایتر خودشم همشون با عناوین و جملات حزن و اندوه و مرگ و ...هستند؟؟؟

    بیایید ازمن.....از من ترانسکشوال بپورسید....

تابگویم....از اتشفشان درونم....مرگ ثانیه هام...دفن شدن ارزوهای جوانیم...

بگویم...

که        مردم.....پدر ....مادر....و ای خدا؟؟؟؟؟               

 گله دارم!!

مینشستید برکنارم.....میگفتم از غصه هایم...که چقدر زجر اور است بی هویتی....

چیزی جز هویت نخواهم....چرا اینقدر در عذابم؟؟؟

ترانسکشوال؟؟؟کسی است که از زمان طفولیت هم خوشی نداشته چون اجازه بازی کردن بازیهایی که روحش مغزش میطلبد را نداشته....همیشه خاله بازیا همیشه لی لی ها به دلش مانده....صدای قهقه ی هم نوعانش و هم سناش که از بازیای خودشون که ازادانه انجامش دادند در گوشش میچرخد.....تا کی؟؟؟تا لحظه مرگ!!!

ترانسکشوال؟؟؟شب هارا با گریه شروع کرده و میخوابد تا صبحی را شروع کند با امید گذراندن روزی بدون دیدن و شنیدن تمسخر ها و خنده های جاهلین....

او که هویت خواست و طرد شد!!!

طرد شد درمیان نا اهلان ....با جیب خالی....ودر انتظار عملی با هزینه ی هنگفت!!!

عجیب است....فروش کلیه اش هم پول عملش را پرداخت نمیکند....

درمانده...کجا رود؟؟؟....و بدترش به کی دردش را بگوید تا بفهمد....تا شاید کمکش کند....

کمک در این دورو زمانه مفت نیست ...کسی رایگان کمک نمیکنند..همه دنبال منافع و البته اهداف شوم و شیطانی هستند....خودت را باید بدی خودت را بفروشی  تا کمکت کنند!!((بعدش میان میگن ترانسها تن فروشی میکنندـ)))وای بر کسانی که چشم بسته نظر میدهند....کاش انقدر بزرگ بودید تا ریشه یابی میکردید زندگی ان ترانسی را که .....میکند!!!میدید چقدر دوست داشت برکنار خانوادش بماند...اغوش مادر و حس تنها نبودن و کس داشتن....چقدر روحش لطیف بود روحش را سخت و سنگ کردند....چقدر دوست داشتن زندگی کند نه که مثل الانش زندگیش را حرام کند....چقدر دوست دارد دوست داشتن را محبت دیدن و محبت کردن را...چقدر دوست داشت خانه دارشدن بچه دار شدن و هم دم داشتن را.....عاشق شدن را...لحظه هارا دنبال کردن را تا عشقش بیایید با دستان ر مهرش...

اما سخت و سنگش کردند....ریشه یابی کنید نا اهالان....

 

ترانسکشوالی که....روحش عواطف و احساساتی دارد که با ادعا گویم فقط در او هست در او گنجانده شده است و از طرف پروردگارش در او نهادینه شده است..../زمانی که با جنس مخالفش مجازی میحرفد میگوید ترانسکشوال هست....بی محلیا بی توجهیا رو تجربه میکنه اخه طرفش اونقدر کوچکه که سخته درک کنه خدا انقدر بزرگه که بتونه بنده ای مثل ترانس هارو بیافرینه....اما این ترانس زمانی که نمیگه که ترانسه ...درعرض یک هفته یشنهاد ازدواج میگیره...من خودم این ازمایشو انجام دادم یشنهاد میکنم به تک تک هم نوعام که این ازمایش رو انجام بدن تا بفهمند که کیستند....

 

و من هستم...من یک ترانسکشوالم....۲۲سال بی هویت زیستم....باتمسخر و تحقیر بزرگ شدم...۲سال است که خو.اهان هویت هستم...هویت ....یک کلمه ی ۴حرفی!!!چقدر برمن زیاد دیدند....باجیبی خالی قدم در راه مجوز گیری گذاشتم لب تابم رفت گوشی نازم رفت...کم خوردم کم پوشیدم تا پول جمع کنم...هنوزم که هنوزه حقم رو بمن ندادند با وجود تاییدیه بزشکی مبنی بر ترانسکشوال بودنم...گویا مسئولینی که سالیان دراز است باماها اشنا شده اند هم درک کوچکی از ما ندارند....چه بگویم جز این که.....اینجا ایران....من یک ترانسکشوال!!!!!!!!!!!!

 

سخت است تحمل تنها بیمارای که همه تنهایت میگذارند...ترانسکشوال تنها امده تنها هست تنها میمیرد....

سخت است زمانی که دلگیر شدی نتوانی بری قدم زنی....با اولین قدم فشار روت اونقدر زیاده که دیگه برمیگردی....

سخت است بودن و زیستن با بی هدفی و حس مرگ رو هر لحظه داشتن...

سخت است گریه های شبانه و شکوه به درگاه خدا که چرا مرا افریدی؟؟؟چرا من؟؟؟؟چه کردم که مجازاتم کردی؟؟؟

سخت است هر لحظه در تشنج روانی بودن....چقدر ارزوهایمان کوچک است ....باهربار نگاه کردن به خانومای سطح شهر اهی کشیده و با حسرت بگوییم کاش من هم میبوشیدم!!!!کاش دیگه تو زندگی هیچ کدوممون ای کاشی نباشه....

 

خسته ام زندگی....خسته از تو....خسته از نفس کشیدن برای تو ....چرا تحویلم نمیدهی به مرگ که من خواهان اویم از زمانی که خودم را شناختم

 

تنها امدم.... تنها هستم ....تنها میمیرم ....چون من یک ترانسکشوال افریده شدم.....

تنها امدم=> چون فقط منم که در خانواده فامیل حتی شهر ترانسم و چقدر بد است  تنهایی را با بوست و استخوان حس کنی در حالی که اطرافیان برجمعیت داری....

تنها هستم=>چون من عامل سرافکندگی همه هستم تنهایم گذاشتند تنهاترین تنها شدم من

تنها میمیرم=>کسی بامن نمیماند که سر بر بالینم بمانند هنگام مرگم ...با عمل همه را از دست میدهم!!!

همیشه گویند...خواستن توانستن است.....پس چرا ما میخواهیم ولی نمیتوانیم؟؟؟

معلوم هست که ضرب المثل ها هم برای ماها کارایی ندارن

و باز هم گویم هرچه نوشتم شاید چند صفحه ی خلاصه شده از رمان زندگی تنهاترین و محروم ترین افراد اقشار بشری بود....

چه کسی است که روح مرا بفهمد؟؟؟

ایا کسی هست ....

 

ای طبیب مپرس از من....

     نیم من درد است و نیم دیگر من معلوم نیست!!!!

    

دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
 دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بی خبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
 تا بدین منزل پا نهادم پای را
 از درای کاروان بگسسته ام
 گر چه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها
 صبح می خندد به راه شهرمن
 دود می خیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن

 

دو سه سال که ا زعمر گذشت
آیینه بانگ زند ای جوان پیرشدی

قله عمرگذشت باخبرباش که از قله سرازیرشدی

 

قصه ام دیگر زنگار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
پرتویی لغزد اگر بر لب او
 گویدم دل : هوس لبخندی است
خیره چشمانش با من گوید
 کو چراغی که فروزد دل ما ؟
 هر که افسرد به جان با من گفت
آتشی کو که بسوزد دل ما؟
خشت می افتد ازاین دیوار
رنج بیهوده نگهبانش برد
دست باید نرود سوی کلنگ
 سیل اگر آمد آسانش برد
 باد نمنک زمان می گذرد
 رنگ می ریزد از پیکر ما
خانه را نقش فساد است به سقف
سرنگون خواهد شد بر سرما
گاه می لرزد با روی سکوت
غولها سر به زمین می سایند
 پای در پیش مبادا بنهید
 چشم ها در ره شب می پایند
تکیه گاهم اگر امشب لرزید
 بایدم دست به دیوار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
 قصه ام دیگر زنگار گرفت